چشمان نرگس

جوراب ها

سه شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۳، ۱۲:۲۹ ب.ظ

همین که نشستم گفت " جوراباشو  ". سرم را پائین انداختم و به جوراب های یاسی رنگم نگاه کردم . به شلواری که دوستش داشتم و پاهائی که نه . مانتوی مشکی بلندم که زیبا بود و کمربند چرمی قهوی ای رنگش . روی مبل زوار در رفته نشستم . دل توی دلم نبود . آن دو نفر ان طرف تر جلوی اوپن ایستاده بودند . این یکی نزدیک من سر پا بود . به جوراب هایش نگاه کردم . جوراب های سفیدش . آن دو نفر در باره ی پنیر حرف می زدند و من حالا از به یاد اوری اش حالت تهوع می گیرم . من آن وقت ها ساده و مظلوم و دل گنده بودم . می توانستم هزار کیلو بار تحمل کنم ؛ هزار بار دعوا بشنوم و هزار بار گریه کنم . می توانستم چشم هایم را به روی خیلی چیز ها ببندم و زیر چشمی ردشان کنم . می توانستم هنوز دوست داشته باشم . هنوز دلم نمرده بود و هنوز زندگی را دوست داشتم . به فردا فکر می کردم ؟ نه نمی کردم . به جوراب هایم نگاه می کردم . به اشکال هندسی بنفشی که می آمدند و می رفتند زیر پاچه شلوارم قایم می شدند . به پالتوی سرمه ای رنگم و به جوراب های آن یکی که کنارم ایستاده بود . ساعتم را هنوز نخریده بودم . سنگینی اش را روی مچم حس نمی کردم .

می خندید . چشم هایش برق می زد و من فقط منتظر بودم . منتظر رفتن آن دو تا که راجع به پنیر حرف می زدند ؛ منتظر گذشتن آن روز ، منتظر گذشتن روز های بی اوئی که حالا پیشم نشسته بود و زیرزیرکی می خندید و او هم مثل من منتظر بود .

گذشت؟ نه نگذشت . نه . هیچگاه نگذشت و من همچنان توی همان لحظه منجمد شده ام . جوراب های یاسی و اشکال هندسی و بنفش تیره و مانتوی بلند مشکی .

  • نرگس نظری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی