چشم فردا کور ست ...
دوباره 22 بهمن از راه رسیده و اینترنت خانگی من به دلایل نامعلومی قطع و وصل می شود . به دلایل نامعلومی اپراتور پشتیبانی آن طرف خط خمیازه می کشد . نخوابیده لابد . شاید مثل من بی خوابی زده باشد به سرش . شاید مثل من او هم ناراحت ست . درگیر ست . چه میدانم . بلند می گوید بله ؟ و من به طرز عجیبی تفاوتی میان صدای او و نویز های روی خط تلفن که ناشی از روشن بودن مودم هستند حس نمی کنم . عصبانیتم را می خورم . سوالم را می پرسم و از بی تفاوتی حساب شده ی این ترتیب خودکار کیف می کنم .
همیشه از لاک های نصفه و نیمه متنفر بوده ام . شکل ناقص هرچیزی حالم را بد می کند . حتی حالا که خودم در ناقص ترین حالت ممکن هستم . باید حمام بروم ؛ باید لاک های نصفه و نیمه ام را پاک کنم ؛ باید خواندن و نوشتن و حرص خوردن را تمام کنم .
خسته شده ام ؟ حق دارم . لایه لایه تراشیده شده ام و رسیده ام به عصب دردناک زیر استخوانم . نفس محکم که می کشم قلبم به تپش می افتد . صدای بلند که می شنوم استرس می گیرم . بعد از گذشت مدت ها هنوز استرس دارم . حق دارم ؟ آره احتمالن حق دارم .
- ۹۳/۱۱/۲۲